عصر عاشقی
شنبه 85/12/5 9:4 عصر| بچه های آسمان | نظر
نم نم باران را حس میکنم ؛ آری بوی نم خاک به آسمان رفته تا بغزش را بگشاید . عجب رسمی است غریب این رابطه خاک و آسمان گریان .
تو نمیفهمی درد آسمان را ، تو نمیشنوی فریادهای شکسته ی خاک را ، تو چه میدانی راز غروب یک روز عصر ، نا آرامی خاک و آسمان چیست !!!
هفت شبانه روز ، آسمان میبارد و تو را سیراب میکند . هفت شبانه روز خاک میشکند و تو را بی نیاز میکند ، به امیدی همه در تلاش اند ، همه میکوشند و دلخوش ؛
اما این همه را تو نمیفهمی ، تو نمیبیبنی ، تو درک نمیکنی و سپس روز موعود می آید ، همه آماده و منتظرند ، همه گویی دلهاشان به تپش افتاده و از شور انتظار هر لحظه گویی الآن گور میگیرند .
ولی تو آنگه است که میبینی به یکباره آسمان میبارد ولی نه مثل همیشه ، او غرورش را نیز پنهان کرده ، آنگه باز شکست زمین را میبینی ، خاک را میبینی ، اما نه مثل همیشه ....
تو شهر و مردمت را میبینی ، هستند ، ولی گویی بر دل همه شان سایه ی غم را حس میکنی .
بار الها اینجا چه خبر است ؟! مگر چه شده ؟! ....
من به تو میگویم !
اینجا عصر جمعه است ......